- گل کردن
- گل درآوردن، گل دادن درخت یا بوتۀ گل، ظاهر شدن، نمودار گشتن، جلوه کردن
معنی گل کردن - جستجوی لغت در جدول جو
- گل کردن
- گل ساختن ایجاد گل کردن، خمیر ساختن سرشتن: خاک وجود ما را از آب دیده گل کن ویران سرای دل را گاه عمارت آمد. (حافظ)، آلوده کردن: در جنب رحمتش چه نماید گناه خلق یک مشت خاک گل نکند آب بحر را. (هادی)
- گل کردن ((~. کَ دَ))
- بسیار نیکو از انجام کاری برآمدن، خوب جلوه کردن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
لاف زدن
گشودن باز گشودن، آمیختن، گداختن گشودن (عقده مشکل) باز کردن، مخلوط کردن چیزی با مانع، گداختن ذوب کردن
بر روی هم چون خرمنی گرد کردن، کوت کردن
روانه کردن
سست کردن، رها کردن، سر دادن
شکوه کردن، شکایت کردن
رها کردن، آزاد کردن، ول کردن
مفقود کردن، از دست دادن، نابود کردن
اندازه کردن پارچه یا زمین با گز، ذرع کردن
زنجیر کردن، بند کردن زنجیر کردن، بند کردن اسیر کردن
گدایی کردن، شیر پشمین از برای گد کنند بومسیلم را لقب احمد کنند. (مثنوی)
شکایت کردن شکوه کردن: پس (طبیب) پیش پیغمبر آمد علیه السلام گله کرد که مرین بنده را برای معالجت اصحاب بخدمت فرستاده اند و در این مدت کسی التفاتی نکرد
مفقود کردن از دست دادن: بدان گونه شد شیر در کارزار چه شیری که گم کرده باشد شکار، نابود کردن از بین بردن: چون باز آمد هابیل را نیافت بدانست که قابیل او را گم کرد برو لعنت کرد، ترک کردن رها کردن: همان و همین ایزدت بهره داد همی گم کنی تو به بیداد داد، گمراه کردن: گرم ره نمایی رسیدم بخیر و گرگم کنی باز مانم ز سیر. (بوستان سعدی) یا دست و پای خود را گم کردن، بر اثر وقوع حادثه ای یا امری مهم عقل و تمیز خود را از دست دادن، یا گم کردن کسی را از جهان. میرانیدن او را کشتن، یا گم کردن خود را. حواس خود را از دست دادن دست پاچه شدن، پس از فقر بمال و جاهی رسیدن و فقر سابق را فراموش کردن و تکبر ورزیدن، یا گم کردن راه را. از راه به بیراهه افتادن
پیمودن، زرع کردن
خوش کردن لطیف کردن: همانا بر آمد یکی باد خوش ببرد ابر وروی هوا کردگش
فرستادن: این گفت و لشکر را گسل کرد
گول زدن، یا خود (خویش) را گول کردن، خود را نادان نشان دادن: گول بس کن خویش را غره مشو، آفتابی را رها کن ذره شو، (مثنوی)
ول دادن
Dissolve, Resolve, Settle, Solve
Loosen
Mislay
Flock, Grumble
reunir-se, resmungar
extraviar
растворять , решать
ослаблять
auflösen, lösen